بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

کارمند کوچولو

سلام کارمند کوچولوی مامان و بابا عزیزم ببخشید مدتی بود درگیر کارها بودم ( البته هنوزم هستم) اما امروز از استراحتم کم کردم تا بتونم خاطراتتو برات بنویسم اول از همه خدا رو شکر می کنیم به خاطر این نعمتی که بهمون داده و از خدا می خوایم که کمکمون کنه تا از امانتی که بهمون داده خوب نگه داری کنیم و طوری تربیتش کنیم که همیشه در راه حق قدم برداره و یکی از بندگان خوب خدا باشه ( الهی آمین )   از خاله های مهربونی که تو این مدت مدام پیگیر احوال بارسین جون بودن تشکر می کنیم .                             ...
29 خرداد 1392

1 مثل 1 ماهگی

پرنس کوچولو مامان و بابا   تولد یک ماهگیت مبارک عسلکم این روزا سرعت اینترنت خیلی پایینه و هر کاری می کنم نمی تونم عکس هات رو بزارم ایشاا... تو اولین فرصت عکس هات رو میذارم ...
29 خرداد 1392

بارسین و اسباب کشی

سلام جیجر مامان و بابا امروز با مامان جون رفتیم آزمایشگاه برای تست زردی متاسفانه باز زردیت رف ته بالا (9.4) ا ما دکتر گفت نیاز به بستری نداری فقط باید شیر زیاد بخوری تا کم کم از بین بره همش به خاطر تفاوت RH خون مامان و شماست ایشاا... زود خوب شی .روز اول خیلی سفید بودی اما حالا  رنگ صورت و بدنت زرد شده و کلی هم لاغر شدی  عزیزکم فردا و پس فردا اسباب کشی داریم امروز هم بابایی داره وسایل خونه رو جمع و جور می کنه شما هم که شدیدا مشغول کمک کردنی (البته به نوع خودت ) مامان قربونت از بس کار کردم  خسته شدم مامان حالا که شیر نمی دی منم دستمو می خورم یکی پ...
13 خرداد 1392

مشخصات یکی یدونه عزیز دوردونه

 نام : بارسین نام خانوادگی : قاسم زاده نام پدر : شانتیا نام مادر : زهره تاریخ تولدشمسی : 1392 /02/29 تاریخ تولد قمری : 8 رجب 1434 تاریخ تولد میلادی : 19 می 2013 روز تولد : یکشنبه ساعت تولد : 8:26 صبح محل تولد: بندرعباس بیمارستان صاحب الزمان وزن : 3 کیلو و 50 گرم قد : 50 سانت دور سر:  33.5 سانت گروه خون : A+ روزها و شماره های مبارک : یکشنبه , دوشبه, پنج شنبه و جمعه شماره های 1و 6 رنگهای مبارک : طلایی , نارنجی و آبی سنگهای مبارک : یاقوت قرمز , زمرد و مروارید     ...
11 خرداد 1392

حموم ده روزگی

سلام شیرینی مامان ا لان 12 روزه که خدا تو رو به ما هدیه داده  2 روز پیش ا ز بیمارستان مرخص شدی مامان فدات شم کلی اذیت شدی  به خاطر آزمایش خون کلی سوراخ سوراخ شدی آخه این پرستارا بلد نبودن رگت رو پیدا کنن و سوزن رو تو جاهای مختلف دست ت فرو می کردن و اونو تو دستت می چرخوندن تا رگ رو پیدا کنن تو هم از ته دل  گریه م ی کردی وقتی هم تموم میشد تو بغل مامان ناله می کردی و با یه نگاه مظلومانه از مامان می خواستی که دیگه تو رو دست اونا ندم فکر کنم تا مدت ها خواب آمپول ببینی بریم سر وقت خاطرات خوب : بعد ار مرخص شدن از بیمارستان با کمک مامان جون بردیمت حموم برعکس خیلی از بچه ها شما عاشق آب هستی و اصلا گریه نکردی...
9 خرداد 1392

بارسین گلی و بیمارستان

سلام یه دو سه روزی نبودیم آخه بارسین گلی زردی نوزادی گرفته بودو حال نداشت و ما درگیر بیمارستان و آزمایش بودیم البته تمام سختی ها و بیدار خوابی ها رو مامان زهره و مامانی تحمل کردن آخه فندوقک شب بیداره ولی صبح می خوابه و هر وقت بیدار می شه گریه می کنه و شیر می خواد البته عسلی پستونک رو هم دوست نداره و نمی خوره راستی امروز بند ناف گل پسری هم افتاد و راحت شد و فردا انشاا... از بیمارستان مرخص میشه ...
7 خرداد 1392

بارسین در دوربین خاله زهرا

             ما شاءالله لا حول و لا قوه الا بالله این عکس ها رو خاله زهرا جونی ( دختر عمه مامانی) با دوربینش تو بیمارستان ازم گرفته جانم مامان اون لبخندت رو بخوره چرا اخم کردی ملوسم ؟        ...
3 خرداد 1392